سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و گفته‏اند که در روزگار خلافت عمر بن خطاب از زیور کعبه و فراوانى آن نزد وى سخن رفت ، گروهى گفتند اگر آن را به فروش رسانى و به بهایش سپاه مسلمانان را آماده گردانى ثوابش بیشتر است . کعبه را چه نیاز به زیور است ؟ عمر قصد چنین کار کرد و از امیر المؤمنین پرسید ، فرمود : ] [ قرآن بر پیامبر ( ص ) نازل گردید و مالها چهار قسم بود : مالهاى مسلمانان که آن را به سهم هر یک میان میراث بران قسمت نمود . و غنیمت جنگى که آن را بر مستحقانش توزیع فرمود . و خمس که آن را در جایى که باید نهاد . و صدقات که خدا آن را در مصرفهاى معین قرار داد . در آن روز کعبه زیور داشت و خدا آن را بدان حال که بود گذاشت . آن را از روى فراموشى رها ننمود و جایش بر خدا پوشیده نبود . تو نیز آن را در جایى بنه که خدا و پیامبر او مقرر فرمود . [ عمر گفت اگر تو نبودى رسوا مى‏شدیم و زیور را به حال خود گذارد . ] [نهج البلاغه]
 

 
   

من به خود رسیده ام... - بسوز... این همه آتش سزای توست
 
خانه | ارتباط مدیریت |بازدید امروز:289
 

ایدین :: 84/1/11::  1:11 صبح

من به خودم رسیده ام ....

به یک باور بیست وشش ساله ی گنگ مبهم

و هنوز هم خودم را پیدا نکرده ام

و نمی دانم که اصلا چرا هستم و چرا باید باشم !!!

( بیست و شش سال از این اتفاق می گذره و من هنوز هم درک نکردم که چرا انسانها معتقدند لحظه تولد زیباترین لحظه زندگی ست !!!)

من خودم را می بینم که هر روز مثل دیروز از خواب بیدار می شود و تمام کارهای تکراری دیروز را انجام می دهد ...مثل یک رباط یا یک عروسک کوکی ....

من خودم را می بینم که هر روز در جستجوی چیز تازه ایست و نمی داند که آن چیست فقط می گردد و پیدا نمی کند و باز هم می گردد و می گردد اما.....

من خودم را می بینم و دلم را که هر روز با من قهر می کند و هر وقت هم فرصت پیدا می کند مدام بهانه می گیرد و بیقراری می کند و هنوز هم نمی دانم که حرف حسابش چیست!!!

من خودم را می بینم که گاهی احساس می کند به آخر خط رسیده و مرگ را به هر چیز دیگری ترجیح می دهد و گاهی آنقدر شاد است که قلبش مثل قلب یک گنجشک می زند و دلش می خواهد که زمان بایستد وحرکت نکند ...

من خودم را می بینم ... خودم را و تمام صفات خوب و بدم را....

و گاهی تصویر مبهمی از پیری و مرگم را می بینم و تصویری از سنگ قبرم و قطره اشکی را که ممکن است برای من و به خاطر من از گونه ای به زمین بچکد ....

و حال من به یک باور بیست و شش ساله از خودم رسیده ام

و بعد هراسان می شوم که من که هستم چه هستم و چرا باید باشم و اصلا به کجا باید برسم ؟؟؟

احساس می کنم که خودم را گم کرده ام ....

آه من گم شده ام در این باور بیست و شش ساله ام ....


موضوعات یادداشت

::موضوعات وبلاگ::
::تعداد کل بازدیدها::

32187

::آشنایی بیشتر::

درباره صاحب وبلاگ

::جستجوی وبلاگ::
 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

::لوگوی من::
من به خود رسیده ام... - بسوز... این همه آتش سزای توست
::لوگوی دوستان::































::لینک دوستان::
آتش عشق
موازی
عاشق
سرزمین کتاب
خورشید خانم
قاصدک
پایگاه ادبی خزه
گلناز
سخن
واژه
کلاغ
دوات
ادبکده
دانلود موسیقی
شاعرانه ی دختر خاکی
ایران کلیپ
کلیپ پارت
انجمن نمایش عروسکی داول
معلم
فال حافظ
ایران فال
::آوای آشنا::
::نوای سوختن::
::اشتراک::
 
::وضعیت من در یاهو::
::آرشیو::
::طراح قالب::